ساعت : 12:38 | تاریخ : دوشنبه 22 مهر 1392 | نویسنده : آرزو
بازدید : مرتبه
به وب خاطرات من و فرشته هام خوش اومدید
لطفا واسمون یادگاری بنویسید تا همیشه با خوندنش به یادتون باشم
موضوع :
ساعت : 11:17 | تاریخ : يکشنبه 17 مرداد 1395 | نویسنده : آرزو
بازدید : 23 مرتبه
یه خاطره بگم از شب قدر
سومین شب قدر بود . نیکی گفت بچه ها میرن مسجد ما هم بریم
خیلی دلم نبود که بریم چون نمیتونم کنترلشون کنم . ساعت 11 شب بود و بچه ها همچنان مشعول بدو بدو دور خونه و شیطونی. دیدم به حرف بابابشون گوش نمیدن الانه که باباشون عصبانی بشه
پاشدم گفتم بریم مسجد بچه ها خوشحال دویدن و کفش پوشین و بماند که نکی پایین بلوک خورد زمین بسکه هول میدوید و دستاش تمام خونی شد . رفتیم تو حیاط مسجد همه داشتن دعای جوشن کبیر رو میخوندن نیکی دنبال دوستاش منم یه کم نشستم و بعد دیدم دیر شد اومدنشون بلند شدم دنبالشون گشتن تو اون شلوغی هی پیداشون میکردم هی گم میشدن آخرش یه جا نشستم و گفتم دوستات میان از اینجا رد شن ما میبینمشون قبول نکرد گفت میرم تو خود مسجد دنبالشون
رفتن نیکی همانا و دعا تموم شدن همانا نصف جمعیت بلند شدن که بر hot page...
ادامه مطلبما را در سایت hot page دنبال می کنید
برچسب : شب قدر,شب قدر کدام شب است,شب قدر کی فضیلت, نویسنده : 9nikikuchulu7 بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 19:40